گریه شبونه
شب اولی که خونه بودیم فقط دایی علی وزندایی اومدن دیدنمون خیلی از اومدنشون نگذشته بود که گریه های تو شروع شد ماشاالله صدات خیلی بلند بود هممون فکر میکردیم به خاطر واکسنته تا اینکه اوج گریه هات از دو شب شروع شد اونقدر جیغ میزذی که مامان جون وبابابزرگ از طبقه بالا اومدن هممون دست وپامون وگم کردیم دمای بدنت خیلی بالا رفته بود واسه همین مامان جون بهت اب قند دادن همچین باولع میخوردی فهمیدیم گرسنته چون من هنوز شیر نداشتم
خلاصه اون شبو تا صبح جیغ زدی ومنم باهات گریه کردم صبش صدات گرفته بود از شدت بیحالی خودبت برد خیلی شب بدی بود اونشب نزدیک بود هممون رو به سکته بدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی